مي داني از كجا به تو آورده ام پناه
از آن طرف كه كاسه ي من شد پر از گناه
از آن طرف كه هرچه بگويم هبوط بود
آن سو كه دل به نيمه نگاهي منوط بود
تا دل زكفتري كه ندارد جدا شود
هي گيج مي خورد به قفس تا رها شود
هي گيج مي خورد به قفس تا بيني اش
هي شوق و هي شهامت و هي شعله و عطش
امشب دوباره بي پر و بالم كمي ببار
مردم در انجامند عطشناك انتظار
پرواز در حصار زمستان تكيده است
از آن طرف براي دلم شاپرك بيار
آدينه ها مسير نگاهم كبوتري است
رو كن به شهر خاطرم اي آسمان تبار
مي آيي از تنفس شرجي ترين طلوع
بر چشم فرش صبح نگاهم قدم گذار
بي شك تمام پنجره ها سبز مي شوند
در پيشواز مقدمت آبي ترين بهار
مانده است در تزلزل دستم كوير دل
باران ترين سخاوت جاري! نمي ببار
اقرار ميكنم مه من بي تو شب شده است
نخل دلم زغيبت تو بي طرب شده است
اقرار مي كنم كه تو از سيب هم سري
از بوي هر چه گندم و انجير برتري
اي آسمان مسير تماميت درخت
والاترين ظهور خدا،حرمت درخت
در انجماد فاصله ات پير مي شوم
مولا دوباره بي تو زمين گير مي شوم
اين روزمگر قفس مي كشد مرا
هي مي چراندم و سپس مي كشد مرا
اي آسمان مسير تماميت درخت
والاترين ظهور خدا، حرمت درخت
هرجا كه شب تمام شود ابتداي توست
خورشيد سهم كوچكي از روشناي توست
دريا غزل به خاطر اين دل نمي ببار
باران، حضور ممتد وبي ادعاي توست
از پا نشستن است نصيب صبوري ام
مي دانم ايستاده شكستن براي توست
هرگز نفس به گرد حضورت نمي رسد
اين هيمنه حضور رفيع و رهاي توست
شب،شعله،شوق،عشق،شهامت و نقطه چين
اينها همه شروع من مبتلاي توست
ديدي چگونه آخر اين شعر خسته ام
از بس كه جمعه ها سر راهت نشسته ام
از بس گريستم همه ام را به پاي تو
عاشق ترين حضور دلم هم براي تو
سخت است انجماد عطشناك انتظار
مولاترين به خاطر اين دل نمي ببار